1. وقایع‌نگاری……………………………………………………………………………………………………………………………119
  2. تاریخ‌نویسی معاصر……………………………………………………………………………………………………………….124

 

فصل پنجم: نتیجه‌گیری

نتیجه‌گیری……………………………………………………………………………………………………………………………………..152

فهرست منابع فارسی………………………………………………………………………………………………………………….159

فهرست منابع انگلیسی……………………………………………………………………………………………………………..161

 بیان مساله

در جهان مدرن، فرهنگ­های ملی که در آن­ها متولد می­شویم یکی از منابع اصلی هویت فرهنگی هستند. وفاداری و هویت­یابی در مناسبات سنتی به مردم، مذهب، طبقات اجتماعی و منطقه ابراز می­شد در جوامع غربی آرام آرام تحت آن چیزی قرار گرفت که امروزه با نام ملیت می­شناسیم و به‌یکی از منابع قدرتمند معنا برای هویت­های فرهنگی مدرن تبدیل شده است تا جایی که ملیت به مولفه­ی سیاسی کلیدی مدرنیته بدل شد.

فرهنگ­های ملی چیزی حک شده بر روی ژن­های ما نیستند و در خلاء شکل نمی­گیرند، بلکه در فضایی بین‌الاذهانی و درون تنش­ها و تخاصمات صورت­بندی می­شوند. درواقع، هویت­ها دارای بعد دیالکتیکی رابطه­ی خود و دیگری­اند؛ و فرایندی در جریان و مدام در­حال­شدن است. هویت­های ملی نیز از‌ این قاعده مستثنی نیستند. همیشه تصورها یا خیالپردازی­ای در میان است که حس یکپارچگی­ای را در درون هویت­های ملی مدرن بوجود می­آورد. چنین تصور و یا خیالپردزایهایی هستند که حس یکپارچگی که از بیرون بر هویت­ها فشار می­آورد را پنهان نگه می­دارد و فقدان موجود در درون هویت­های ملی را پر می­کند. هویت­های ملی بدون در نظر گرفتن این تصورات جمعی باز، ناتمام، متناقص و پاره پاره و خط‌خورده‌اند.

هویت­های ملی در جریان ارتباط با نمادهای فرهنگی و بازنمایی­ها شکل می­گیرند و با خلق روایت­هایی منسجم و تداوم حسی از یکپارچگی را بوجود می­آورد که منجر به هویت­یابی افراد یک اجتماع می­شود. می‌توان گفت که  فرهنگ ملی یک گفتمان است. ساختار معنایی و نظام بازنمایی خاصی که بر کردارهای هر روزه­یمان تأثیر­گذار و منجر به خلق چارچوب‌های  معنا می­گردد. گفتمان ملیت هر آن­چه را که در باب هویت­های ملی است بازنمایی می­کند و حسی مشترک را در درون خودهای متمایز بوجود می­آورد که در زیر دال‌هایی (خاص‌ایرانی بودن، عرب بودن و…) خود را تعریف کنند. باید فرهنگ­های ملی را به صورت تأسیس کنندگان یک طرح گفتمان در نظر گرفت که تفاوت را به عنوان وحدت و یکسانی پی­ریزی می­کنند نه به صورت موجودیتی یکپارچه و بدون مسأله که به صورت پیشین حضور دارد(هال،1386).

گفتمان­های ملی با خلق داستان­ها و روایت­هایی درطول زمان حسی از سرشار بودن را به ما می­دهند؛ چنین
روایت­هایی مجموعه­ای از تصاویر، مناظر، سناریوها، حوادث تاریخ، نهادهای ملی را بوجود می­آورد که تجارب
نگرانی­ها، پیروزی­ها و بدبختی­های مشترکی را بازنمایی می­کنند و حسی از یکپارچگی و کلیت به هویت­های ملی معنا می­بخشد و به عنوان بخشی از‌ این اجتماع خیالی ما خود را در‌ این روایت شریک می دانیم. چنین روایت­هایی هستند که منظومه­ی معانی را درباره هویت­های ملی خلق می­­کنند و خاطراتی را بر می­سازد که حال را به گذشته متصل می­کند و بوجودآورنده حافظه­ی جمعی یک ملت هستند و برای هویت­های ملی گذشته­ای دور، ریشه در سنت­های کهن خلق می­کنند. تاریخ یکی از جنبه‌های معنا برای هویت‌ها در دنیای معاصر است و حسی از سرشار بودن را به آن‌ها می‌بخشد. در‌ این فضای برسازنده است که اقدام به تاریخ­سازی می­‌کنند. تاریخ راه و یا مسیر هدایت­گری است که از طریق آن مردمان به خلق هویت خود اقدام می­کنند. با آفرینش گذشته­ای سرشار از حماسه­ها و‌تراژدی‌‌هاست که گفتمان ملی می­تواند تضاد و تخاصم  عمیق و در­هم­تنیده­ی درون جامعه را به صورت یکسان جلوه دهد و مجموعه‌ای از روایت‌های درهم‌تنیده را سازمان دهد که گذشته را بازنمایی می‌کنند.

بنابراین گذشته عرصه­ی کنش برسازنده است و تاریخ که تنها ریسمانی است که ما را به گذشته پیوند می­دهد و به عنوان عنصر اصلی هویت فرهنگی­، عرصه­ی خلق و آفرینش درون تخاصمات بین هویت­های ملی است. گذشته به سخن گفتن با ما ادامه می‌دهد البته نه از طریق گذشته‌ای واقعی و در دسترس بلکه تاریخ توسط حافظه‌ی جمعی، فانتزی(خیالپردازی)، روایت و اسطوره ساخته می‌شود. هویت فرهنگی نقطه‌ای از تشخیص است که از طریق گفتمان تاریخ و فرهنگ ساخته شده است(هال،1993). ما در خلال روایت کردن است که تاریخ را برای خود برمی‌سازیم و گذشته را برای خودمان تعریف می‌کنیم. به عبارت دیگر این روایت‌پردازی است که گذشته را در دسترس قرار می‌دهد. تاریخ و گذشته دارای پیوندی شفاف و بدون مساله نیستند بلکه خودهایی متمایز و متفاوت­اند و بیشترین فاصله را از همدیگر دارند. می‌توان گفت که خود روایت است که این دو قلمرو را به همدیگر پیوند می‌دهد.

برای دیدن جزییات بیشتر و دانلود پایان نامه اینجا کلیک کنید

 

تاریخ و گذشته آن­چنان به هم متصل نیستند که فقط یک قرائت از رویداد­های گذشته را ضرورت مطلق داشته باشد. گذشته و تاریخ مستقل از یکدیگر، جدا از هم، شناور و معلق­اند. تاریخ روایت است و امر روایی تاریخ را به عرصه‌ی گفتمان‌پردازی‌های گوناگون درباره‌ی رویداد‌های گذشته تبدیل می‌کند. منظور از گفتمان­پردازی‌ این است که ما جهان را به صورت یک متن قرائت می­کنیم و از طریق گفتمان­ها هستند که به گذشته دسترسی داریم. چیزی را که گذشته می­نامیم صرفاً از طریق مقولات مفهومی و‌ایدئولوژیک بازسازی شده است(جنکینز،1390). در این حالت است که قرابت امر‌متنی و امرتاریخی را ملاحظه می‌کنیم.  در یک نگاه کلی می­توان گفت که تاریخ در جهان مدرن زیر مجموعه­ی روایت­های ملی هستند که حال را به گذشته نسبت می­دهند و درون چنین روایت­هایی حسی از یکپارچگی و تمامیت را به ما می بخشند. تمامیت بدین معنا که تاریخ به مثابه روایت ما را در سلسله‌ای از رویدادها در میان گذشته و اکنون قرار می‌دهد و اکنونیت ما را در این زنجیره مشخص می‌کند؛ تاریخ با تعریف کردن ما از طریق گذشته راه را به سوی ‌جهت‌گیری‌های آینده باز می‌کند و از طریق تاریخ است که چنین یکپارچگی‌ای در طول زمان حفظ می‌گردد. بنابراین تاریخ دانش قطعی نیست بلکه نوعی روایت درون نظام‌های گفتمانی است. هویت­هایی که حفره و فقدان درون خود را با روکشی‌ایدئولوژیک از طریق تصور و خیالپردازی جمعی، با خلق اجتماعات تخیلی وتاریخ پنهان می‌سازد. تاریخ عرصه‌ی چنین فانتزیهای دسته‌جمعی است.

هویت­ها و بخصوص گفتمان ملی مدرن درون فضایی از تفاوت‌ها شکل می­گیرند و همزمان دارای بعد حضور و غیاب فرهنگی هستند و در چنین فضایی اقدام به تاریخ­سازی می­کنند. چنین فضایی برابر با سلطه‌ی «خود» در برابر یک دیگری است که همزمان با سیاست‌های یکسان‌ساز همراه است؛ حضور هویت‌های پکپارچه برابر با طرد و به حاشیه رانده شدن تفاوت در حوزه‌ی امر اجتماعی است و تاریخ نیز روایتی است در  این بستر قلمروگسترانی و قلمروزدایی. گذشته رویدادی است که اتفاق افتاده است و تاریخ نیز در چارچوب یک گفتمان روایی آن را برایمان برمی‌سازد. همواره می‌توان پرسید که تاریخ برای چه کسی است؟ چنین پرسشی تاریخ را به صورت متنی مسأله برانگیز و معضل‌زا در می‌آورد.

اهمیت تحلیل گفتمان تاریخی به چالش کشیدن تاریخ به عنوان متنی تک صدا و به پرسش کشیدن آن است. روایاتی که در پیکر‌های هژمونیک جامعه از بس رسوب یافته‌اند که خصلت عینی به خود گرفته‌اند. تحلیل گفتمان نگاهی واسازگرا به تاریخ دارد و جنبه‌های حضور و غیاب هویت‌های فرهنگی مؤثر در فرایند تاریخ سازی را بر مبنای مناسبات قدرت در سطح خرد بازسازی و بازتعریف می‌نماید و حوزه‌های غیاب و به حاشیه‌راندگی را دوباره رویت پذیر می‌سازد.

تحلیل گفتمان، تاریخ را به مثابه بایگانی در نظر می‌گیرد و ابعاد سکوت‌ این بایگانی را برجسته می‌سازد: چه کسی در تاریخ یا به عنوان تاریخ شناخته می‌شود؟ آن گروه‌‌ها و رخدادها که تاریخ آکادمیک از آن‌ها بی خبر است کدام‌اند؟

در‌ این میان لازم است فضایی را برای طرح مسأله تاریخ‌نویسی کردستان گشود؛ حوزه معضل‌زا و متناقصی که کانون گفتمان‌پردازی‌های گوناگون بوده است. با شکل‌گیری دولت‌های مدرن در‌ترکیه، عراق و‌ایران و فرایند ملت‌سازی در‌ این دولت‌‌ها، کردها موضوع سیاستی بودند که اکنون به عنوان سیاست‌های دیگری‌سازی می‌شناسیم.‌ این سیاست  بیانگر ‌ این نکته است که هویت پذیری فرایند ارج شناسی از طریق یک ابژه‌ی دیگر است، ابژه غیریت. از‌ این نظر هویت به جهت مداخله‌ی‌ این غیریت است که همواره متزلزل و نامعین است و شما زمانی به موقعیت ثابت و‌ایستایی دست پیدا می‌کنند که‌ این اثر غیریت را سرکوب و یا به صورتی‌ایدئولوژیک در خود پنهان و‌ترکیب نماید.

تجارب کردها از خاورمیانه قرن بیستم یادآور سیاست‌های سرکوب و دیگری‌سازی در‌ این منطقه است که همواره درون نظم گفتمان ملی به عنوان عنصری مزاحم بازنمایی شده است. دیگری‌سازی در قالب بازنمایی‌ها و نفی موجودیت هویت کردها ، تبعیدهای برنامه ریزی شده، هم چنین سیاست‌های دیگری ستیزی در عراق که مبتنی بر تبعید و سیاست‌های ادغام و تعریب کردها بود، به صورتی فاحش در جنایت‌های انفال و شیمیایی حلپچه متجلی شد تا جایی که براساس گزارشات بین المللی در سال 1988 دولت عراق با حاکمیت حزب بعث(صدام حسین) و «جنایت علیه بشریت و ژینوساید، متهم شد و هم چنین در سال 1991 پس از جنگ خلیج فارس جامعه بین الملل شاهد بزرگترین بحران پناهندگی در قرن بود(خلیج الاسلامی، 1386). این بحران نیز خود متوجه کردها بوده است.

یک مطلب دیگر :

 

کردها در برابر سیاست‌های ملت سازی به صورت غیریت ریشه‌ای‌ترسیم شده‌اند که همواره نظم حاکم را تهدید می‌کند و سیاست‌های دیگری‌سازی و دیگری‌ستیزی، کردها را به موقعیت در حاشیه‌بودگی پرتاب کرد. نکته حائز اهمیت این است که  فرایند تاریخ‌نویسی کردستان را نمی‌توان خارج از‌ این تنازعات و تعینات جغرافیای سیاسی و به صورت کلی موقعیت در حاشیه‌ای مورد خوانش قرار داد. چنان چه قبلاً ذکر شد اگر تاریخ را عرصه کنش برسازنده هویت‌های فرهنگی و اجتماعات تخیلی تصور کرد، در‌ این صورت در مورد تاریخ کردستان چه می‌توان گفت؟ با  این حال کمترین پرسش‌‌ها حول‌ این مساله شکل گرفته است که تاریخ‌نویسی کردستان چه فرایندهایی را طی کرده است و گفتمان تاریخی تحت چه شرایطی نوشته شده و از چه زمانی خود تاریخ کردستان به مثابه حوزه‌ای پروبلماتیک‌آشکار می‌شود؟

کردها در رابطه با تاریخ چه جهت‌گیری را داشته‌اند؟ شکل مواجهه آن‌ها با امر‌تاریخی چگونه بوده است و چه جایگاهی را در رابطه با موقعیت حاشیه‌ای داشته است؟‌ ترکیب‌بندی آن‌ها از امر تاریخی و اکنون‌شان چگونه بوده است؟ اکنون به عنوان نقطه عزیمت به گذشته را چگونه صورت‌بندی کرده‌اند و این صورت‌بندی چه پیوندی با گفتمان تاریخی دارد؟آیا آن‌ها از طریق گفتمان تاریخی توانسته‌اند پرسش‌های انتقادی در باب پدیده‌ی مدرن دولت‌ـ ملت در خاورمیانه ، مطرح کند؟

پاسخ به چنین سوالاتی منوط به طرح‌ این پرسش است که تاریخ‌نویسی کردستان چه شاکله‌هایی را تاکنون به خود گرفته است؟ چیزی که هدف پژوهش حاضررا شکل می‌دهد

بازخوانی و بازاندیشی‌ این فرایند قبل از هر چیز به معنای بازیابی صداهای فراموش شده‌ی چنین تاریخی است.

تحلیل گفتمان تاریخ‌نویسی کردستان به معنای بازاندیشی ساختارهای حاکم بر‌ این فرایند است و قرار دادن فرایند تاریخ‌نویسی کردها در زیر مجموعه‌ای کلان‌تر یعنی تاریخ‌سازی هویت‌های شکل گرفته درفضای بینابینی است.

اهمیت مسأله­ی تاریخ در نوشتن و نحوه­ی روایت آن است. چه کسانی تاریخ را می­نویسند؟ در‌ اینجا نوشتن به معنای روایت کردن است که همواره جامعیت یک مسأله را نمی­تواند پوشش دهد و روایت کردنمبتنی بر زاویه­ای است. پرسش بر سر‌ این است که‌ این متون با چه رویکردی به تاریخ نگاه کرده­اند و تاریخ مکتوب دارای چه گفتمانی است. رویکردشناسی و گفتمان‌کاوی تاریخ نوشته شده همواره می­تواند حقیقت و عینیت آن را به چالش بکشد و وجه پنهان و نوشته نشده­ی تاریخ را‌آشکار کند و همچنین می­تواند اصطکاک­ها و همپوشانی­های گفتمان­های متفاوت نوشتن تاریخ را‌آشکار کند.

اهمیت دیگر موضوع واکاوی شاکله‌های طرد و شمول درون روایت‌های تاریخی است.‌آیا تاریخ را باید از بالا نوشت، یعنی توسط گروه‌های نخبه یا براساس موقعیت‌های متکثری نوشت که درون امر اجتماعی ریشه دارند و همچنین جایگاه فرودستان در میان امر‌تاریخی چیست؟ مسأله بر سر ‌ این است که چه کسانی سخن میگویند و‌آیا فرودستان می­توانند سخن بگویند، خود را بنویسند و روایت کنند ودر نهایت شنیده شوند؟

با توجه به‌ اینکه اکثر تاریخ­نگاری­های کردستان را نویسندگانی غیر(اروپاییان)انجام داده­اند، ضرورت دارد رویکرد درونی و بیرونی‌ این تاریخ­نویسی را با هم مقایسه کرد و شکاف­ها و تضادها را نشان داد و تاریخ را در ارتباط با روابط تنش‌ها و روابط سلطه مطرح کرد. چیزی که هدف و ضرورت پژوهش حاضر را شامل می‌شود. به عبارت دیگر هدف از این پژوهش گشودن فضایی است که در آن تاریخ‌نویسی به عنوان یک پدیده فرهنگی ساخته و روایت می‌شود. بر همین مبنا، گفتمان‌کاوی متون تاریخی مورد نظر و بررسی رویکردهای تاریخ‌نویسی درونی و بیرونی و همچنین ساختارهای روایی حاکم بر فرایند تاریخ‌نویسی کردستان از جمله اهداف این پژوهش است. چراکه با بازخوانی چنین سویه‌هایی است که می‌توان خود تاریخ را در بسترهای متخاصم امر اجتماعی بازخوانی کرد و دریچه‌ای را به سوی صدا (بیان)ی گروه‌های مختلف گشود.

این پژوهش بر اساس  این پرسش بنیادی شکل گرفته است که نحوه‌ی روایت نویسندگان غیر(اروپاییان) و نویسندگان کُرد از تاریخ کردستان چگونه است؟ و فرایند تاریخ‌نویسی کردستان دارای چه صورت‌بندی‌های گفتمانی است؟

 احمد محمدپور (1392) نیز در مقاله­ای با عنوان «تاریخ­نویسی کردستان در چنبره­ی گفتمان­­ها» فرایند­ی تاریخ­نگاری کرد را به پرسش می­کشد و با تلفیق رویکرد نظری فوکو درباره گفتمان با‌ ایده­های پست‌مدرنیستی کیت جنکینز به دسته­بندی متون تاریخی کرد می­پردازد. وی دو گفتمان تاریخ­نویسی را دسته­بندی می­کند: گفتمان شرق­شناسانه و گفتمان ناسیونالیستی: «به‌ این معنی که شیوه و دید برخی از آنها [اسناد تاریخی] شرق­شناسانه و به هدف و‌اندیشه­ی و مفهومی شرق­شناسانه شده­اند و برخی دیگر از آنها نیز با رویکردی ناسیونالیستی نوشته شده­اند» (محمدپور، 1392: 9). محمدپور همچنین گفتمان ناسیونالیستی را به دو بخش گفتمان ناسیونالیستی دیگری کرد (شامل‌ترک­ها، عرب­ها، فارس­ها) و گفتمان ناسیونالیستی خود کردها تقسیم می­کند و در مورد دومی‌اشاره می­کند که چون‌ این متون به هدف مقاومت نوشته شده­اند و‌ این گفتمان دارای جایگاه حاشیه­ای بوده نتواسته است حقیقتی را برای خود صورت­بندی کند و در این راستا به کتاب «شرفنامه­ی» شرف خان بدلیسی‌اشاره می­کند.

مسعود بیننده (1392) در« نگاهی مختصر به تاریخ­نویسی کردستان» روش­های معمول تاریخ­نویسی را مورد تحلیل قرارداده است و سه روال اساسی خوانش و نوشتن تاریخ کردستان را استخراج می­کند. تاریخ­نویسی غربی یا استعماری، تاریخ­نویسی سرزمین­های حاکم، تاریخ­نویسی‌کردها در تاریخ­نویسی استعماری «براساس گفتمان تاریخ‌نویسی شرق­شناسانه، کرد خارج از محدوده­ی تاریخ زیسته است و هیچ گذشته­ای به مثابه «تاریخ» را نداشته است؛ مگر آن هنگام وارد چرخه­ی اقتصاد جهانی و سیاست­های استعماری شده است» (بیننده، 1392: 17). وی در‌ این قسمت به مسأله­ی کرد- فوبیا (کرد هراسی) به عنوان ابزار ‌ایدئولوژیک استعماری در تاریخ­نویسی شرق‌شناسانه‌اشاره می­کنند. دومین بخش تقسیم­بندی تاریخ­نویسی کرد: «فانتزی تاریخ­نویسی کرد-ستیزانه» است که وی در‌ این قسمت با نگاهی لاکان- ژیژکی به نقش فانتزی سرزمین­های حاکم (عرب،‌ترک، فارس) براساس پرسش ژیژکی از من چه می­خواهی، در تاریخ­نویسی می­پردازد و در‌ این متون به خوانش دال کرد به مثابه عنصری مزاحم عمل می­کند که نظم نمادین را به خطر می­اندازد: «ژست­های کافر- جن­زده، اخلال­گر- یاغی،‌تروریست- تجزیه­طلب، آن سمپتوم- فیتیش­هایی هستند که فانتزی قدرت حاکم براساس منطق میل برای برساخت هویت خود(…) از آن استفاده می‌کند» (همان، 30- 29). و در نهایت در بخش بازنویسی تاریخ از سوی کردها به‌ این نتیجه می­رسد که «کردها خود را در نگاه دیگری» شناخته­اند: «تاریخ­نگاری کرد، به عنوان سوبژکتیویته­ای مبارز، می­تواند صدای اکنون خود را به گذشته بازگرداند و تمام تلاش­های شکست خورده­ی گذشته را به صدا درآورد…منش تاریخ­نویسی کرد باید از مونتاژ کردن شکست و انباشت به سوی واسازی خود فرم روایت به پیش رود» (همان، 35- 34).

عباس ولی (2003) در مقاله­ی« تبارشناسی کردها: بر ساخت ملت و هویت ملی در نوشته­های تاریخی کردی» ضمن مطرح کردن چشم­اندازهایی که در آن هویت و ملیت صورت­بندی می­شود، گوشه‌چشمی به مسأله­ی تاریخ­نویسی کردها در ارتباط با ناسیونالیزم می­پردازد. وی پس از مطرح کردن دو رویکرد قوم­گرایانه[1] و ازلی[2] ناسیونالیزم کُرد به هویت ملی، براساس رویکرد برساختی-مدرنیستی[3] به نقد دو دیدگاه اول درباره­ی صورت­بندی هویت ملی کرد می­پردازد. وی با استفاده از دو مفهوم دیگری و تفاوت (که دو مفهوم تئوریک مهم در رویکرد مدرنیستی- برساختی­اند) صورت­بندی هویت و ناسیونالیزم کرد را نتیجه­ی برخورد خود و دیگری می­داند و بر اهمیت دلالت مفهوم «تفاوت» در شکل­گیری هویت­های ملی خاورمیانه در قرن بیستم‌اشاره می­کند: « این ارتباط دیگری و نقش اساسی تفاوت در برساخت هویت­های ملی دلالت می­کند» (ولی، 2003 : 68). وی همچنین با  این چشم­انداز به تبارشناسی کردها در متون تاریخی نوشته شده می­پردازد که دغدغه­ی اساسی آنها هویت ملی کُرد و ناسیونالیزم بوده است و در رابطه با مسأله­ی تاریخ­نگاری ‌اشاره می­کند: «(متون تاریخی) توسط دو شاخص عمده تعیین می­شوند. خشونت هویت مسلط[4] که توسط دولت در ‌ترکیه، عراق و ‌ایران گسترش یافت؛ و توسعه­ی سیاسی و‌ایدئولوژیکی جنبش­های کردی. کنش متقابل مداوم بین‌ این دو فاکتور عمده در دگرگونی مفهومی و توسعه­ی گفتمان تاریخ کردستانی، منعکس شده­اند» (ولی، 2003: 76- 77). وی در بررسی کتاب تاریخ کردستان و کردستان محمد امین زکی بیگ می­نویسد «مطابق گفته­های زکی، فروپاشی کلیت­گرایی عثمانی و جنبش­های متعاقبا ناسیونالیزم‌ترکی، مرحله­ای را برای ظهور نوشتن تاریخ کردستان مدرن، رقم زند» (همان، 78). نوشتن چنین کتابی را تمرینی در خودآگاهی برای تلاشی در برساختن تبارشناسی ناسیونالیزم کردی می­داند. عباس ولی در چنین اثر زکی بیگ را به عنوان «نخستین تلاشی برای برساختن حافظه­ی تاریخی­ای که می­بایست گذشته و حال کردستان عراق را پل زند.» (همان، 79) می­داند. عباس ولی همچنین بر کتاب « ایده­ی ملت کرد» جمال نه به ز (1984) و «زبان و ناسیونالیزم در کردستان» حسن­پور (1992)‌اشاره می­کند که چگونه هویت ملی را در آنها بازنمایی و برساخته شده است.

[1] – Ethnicist

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...